نگین انگشتر (روستای گرمه)
ادبی

 

به گاه درشتی درشتم چو سوهان             به هنگام نرمی به نرمی حریرم

صالح به معدن رفت و مشغول کار شد. حالا دیگر کار یاد گرفته بود و او را دوست داشتند او نیز با همه مهربان بود . هرگز کلام زشتی از دهانش خارج نمی شد . به همه سلام میکرد با همه خودمانی بود ضمن حفظ حریم بزرگترها . کینه کسی را در دل نداشت . اگر پدرش مرده بود تقصیر هیچ یک از افراد حاضر در معدن نبود .

آن سال را هم کار کرد . خوب هم کار کرد مزدش را از 50 ریال روزانه به 70 ریال افزایش دادند .  3 ماه تمام کار کرد و در این سه ماه فقط 5 بار به خانه رفت . سال تحصیلی جدید شروع شد . با پولی که پس انداز کرده بود دوچرخه ای خرید . انگار دنیا را به او داده اند . فکر میکرد با این دوچرخه  همه  مشکلاتش حل شده است و انصافا خیلی از مشکلاتش حل شد . سال تحصیلی بدون اتفاق خاصی سپری شد تنها یک اتفاق برایش افتاد که سرنوشت ساز بود . صالح کمی به خود مغرور شده بود . اسمش در همه مدرسه به عنوان دانش آموز ممتاز پیچیده بود . همه دانش آموزان در مشکلات درسی به او مراجعه میکردند . فکر میکرد اگر درس هم نخواند نمره میگیرد . هر شب با دوچرخه 12 کیلومتر را طی میکرد و به خانه  میرفت . امتحان نوبت اول فرا رسید اولین امتحان زبان خارجه بود از دیکته ترجه نمره -4- گرفت . مریض شد . تب رفت . سه شبانه روز در آتش تب سوخت . باز هم معلم ادبیات از خانه خودشان سوپ آورد و به جای اینکه او را به دکتر ببرد دکتر را به منزل صالح آورد . صالح خوب شد . دوچرخه را کنار گذاشت . مزل رفتنش به هفته ای یکبار در هفته تنزل پیدا کرد . تا پایان سال نیز نمره کمتر از 20 نگرفت . پس از پایان سال روز از نو روزی از نو. یک روز استراحت کرد و به معدن رفت و البته با دوچرخه . تحولاتی در معدن رخ داده بود . میخواستند منزلی برای مدیر عامل بسازند و کارگر بنایی میخواستند . مزد خوبی هم میدادند روزی 150 ریال . صالح کارگر ساختمانی شد . استاد کار مردی بود بسیار دهن لق و هرزه گو به همه گیر میداد و با کوچکترین بهانه ای حرفهای رکیک که در سن و سال صالح خیلی زشت به نظر می آمد بار بچه ها میکرد . صالح یک ماه کار کرد و با زرنگی خاص خود هیچ بهانه ای به دست استاد کار نداد که هرزگی کند تا نوبت سفید کاری شد . صالح قرار شد گچ بسازد . استاد گفت 4 پیمانه آب داخل استمبلی بریز و بعد گچ بریز تا روی آب را بپوشاند . بعد با کف دست گچ را به هم بزن تا مخلوط شود . اگر ریگی کف استمبلی بود بگیر  و بیرون بریز و بعد روی داربست بگذار . اولین ظرف گچ آماده شد . استاد گفت سفت است کمتر گچ بریز . دومین ظرف را گفت شل است بیشتر گچ بریز ، سومین ظرف را گفت " پدر سوخته ، چرا شن ته ظر ف را نگرفته ای " انگار پتک 9 کیلویی توی سر صالح زدند . ضربان قلبش از فاصله چند متری مشخص بود و صدای تپش قلبش از فاصله ای دورتر شنیده میشد چشمهایش انگار کاسه خون شده بود شقیقه هایش برجسته و رگهای گردنش بیرون زده بود تمام قدرتش را در حنجره اش جمع کرد و گفت " خفه شو ، کثافت " و بعد ظرف گچ را بلند کرد و پاشید به تمام هیکل استاد کار . دو طرف یقه پیراهن خودش را گرفت و تا پایین پاره کرد – البته دکمه هایش کنده شد – و از ساختمان خارج شد . مدیر عامل رسید و گفت چه خبر است ؟ در میان های های گریه ماجرا را تعریف کرد .

-        آقای مدیر عامل از نظر استاد کار من گچ بد ساخته ام پدر مرده من چه تقصیر دارد . این اقا به همه بد و بیراه میگوید و هرزگی میکند . من بهانه دستش ندادم امروز بیخود و بی جهت به من گفته پدر سوخته . من دیگر اینجا کار نمیکنم . نه مزد میخواهم نه حاضرم اسم پدرم را به بدی ببرند .

-        تو که خیلی خونسرد بودی و بر اعصابت مسلط چرا یکباره بر افروختی انگار آتش توی صورتت روشن کرده اند . یک پدر سوخته که چیزی نیست .

-        چرا آقای مدیر عامل ! هست اگر پدر من گناه کار نیست چرا باید آتش گوری به او بدهند . من خطایی نکرده ام . آقای مدیر عامل صلح و اشتی و مدارا تا جایی است که به مقدسات من توهین نشود ، پدرم برای من مقدس است . اگر ده کشیده توی صورت من میزد اینقدر صورتم سرخ نمیشد  اگر با همان ماله بنایی به سینه من میزد ایقدر قلبم درد نمیگرفت . انجا جای مدارا نیست   

جهان چون چشم و خط و خال و ابروست    که هر چیزی به جای خویش نیکوست

اگر نمیدانست که من پدر مرده هستم مطمئن باشید چیزی نمیگفتم ولی چون میداند و گفته قابل گذشت نیست . علاوه بر این ایشان مردی هرزه گوست و با سکوت من جری میشود

ابراز ضعف پیش ستمگرزابلهی است       اشک کباب باعث طغیان اتش است

-        حالا تو گذشت کن او حتما نمیخواسته ناراحت شوی و الان هم پشیمان است .

-        این که شما بگویی درست نمیشود باید خودش معذرت خواهی کند .

بنا آمد و از صالح معذرت خواهی کرد و قول داد با بچه های دیگر هم بد دهنی نکند ولی صالح  تصمیم خود را گرفته بود به مدیر عامل گفت : آقای مدیر عامل من پیش این بنا کار نمیکنم اگر در معدن کار دارید کار میکنم وگرنه این دو ماه هم روی 9 ماهی که نمیتوانم کار کنم .

مدیر عامل صالح را به کارگاه معدن برد و حقوقش را هم معادل کارگرهای رسمی قرار داد . فردای آنروز صالح که زودتر از کارگرهای بنایی تعطیل می شد به خدا قوتی ساختمان کاران رفت خدا قوتی گفت و ایستاد . استاد بنا عوض شده بود . از حرفهای رکیک روزهای قبل خبری نبود . استاد از روی داربست پایین امد با صالح دست داد . پیشانی او را بوسید و گفت :

-        تو یه الف بچه من را عوض کردی دیشب با خدای خود عهد کردم زبانی که میتواند حرفهای خوب بزند را به سمت حرفهای بد نچرخانم و امید وارم خداوند مرا ببخشد ، تو هم مرا ببخش .

برای پدرت هم چندین فاتحه خوانده ام و دیروز غروب سر خاکش رفتم و عذر خواهی کردم .

صالح او را برای همیشه بخشید و یاد گرفت که در مقابل خشونت ،خشونت  ثمری ندارد . اگر مدتی در مقابل خشن ملایم بودی و نتیجه ای نگرفتی باید مقابله به مثل کنی .

صالح پشیمان شد که چرا روزهای اول که استاد بنا به دیگران فحش میداد اعتراض نکرد تا نوبت خودش نرسد . یاد گرفت که اگر میخواهد تحقیر نشود باید از تحقیر شدن دیگران نیز جلوگیری کند و بعدها این سخن پیامبر گرامی اسلام را یاد گرفت که تکبر در برابر متکبر عین تواضع است .

این داستان را پدرم شبهای زمستان برای ما تعریف کرد و البته با آب تاب و طول تفصیل بیشتر و من خلاصه آن را نوشتم . داستان ادامه دارد و پدر ، سالهای بعد دنباله ان را خواهد گفت ، به تناسب سن وسال ما . ولی جنگ فقر و غنا هنوز هم ادامه دارد و همچنین مهرورزان و خشونت گران همچنان به کار خود ادامه میدهند . پدر قول داده است بزگتر که شدیم بقیه قصه را برای ما تعریف کند . او میگوید خیلی چیزهای دیگر از زندگی صالح میداند که در حال حاضر نمیتواند برای ما بگوید و خیلی چیزها هست که هرگز نمیتواند بگوید چون صالح راضی به بازگو کردن آن نیست . انتظار میکشیم تا روزی که پدر بقیه داستان صالح را هم برای ما تعریف کند .

والسلام   

زمستان82 - اسد

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 125 صفحه بعد

درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
پيوندها


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان خبر،عـکس و مطلب از گرمه و دل نوشته و آدرس sooreno.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان